و ای فرزند، اگر در بند سجن گشتی و زندانیای گشتی، قانون را از آن پدرت بدان و هرگاه خواستی، از آن هتل شش ستاره مرخصی بگیر و فلنگت را بربند و چندروزی غیب شو که در خبر است مالیدن المرخصی، افضل من المالیدن بیت المال، و چون جیم فنگ زدی به هیچ احدی نفرما که کجا رفتهای حتی به زوجه خویش؛ که گویندی در بلاد ایران، فردی بود مرتضوی نام که دستی بر افشای سوالات کنکور و بخوربخورهای سازمان تامین اجتماعی داشت و به زندان نیامدی، چون به زندان آمدی، مرخصی گرفتندی و مرخصی را مالیدندی، به گونهای که اژهای و رفقا هر کجا را گشتندی، نشان از وی نیافتندی و وی چونان قطرهای گشتندی که در زمین فرو رفتندی و از زوجه وی سوال کردندی که یا زوجه سعید، اَینَ سعید؟ فرمود سعید در تهران پهلوی خودم جلوس فرمودندی و مشغولالذنبه سعید هستندی اگر فکر کردندی سعید اینجا نیستندی!
و تاریخ به همین منوال طی گشت تا روزی که به ظاهر یکشنبه بود و از هر شنبهای برای ما شنبهتر که خبر آمد سعید را در بلاد شمال، در دومین روز از دومین ماه سال، در حال عشق و حال، با آن همه مدلول و دال، به زنجیر کشیده و تحویل بداند تا قانون در مورد وی حکم کرده و به هتل اوین برگردد!
و تو ای گیلانشاه، خوب به سعید بنگر که سعید افضل الجیمفنگان و اشکنالقانون شکنان است، و از او مالیدن مرخصی را بیاموز که ما قبل سعید هم، مهدی نامی بود از تیره هاشمی رفسنجانیها، که در عزای پدر ماهها مرخصی را مالیدندی و گویندی که از قضا وی نیز دوباره به مرخصی آمدندی، و خاک بر سرت گیلانشه اگر نتوانی، که همانا مهدی و سعید با آن همه مکافات توانستند و مالیدند!
دیگر خوابم میآید گیلانشاه، باشد که فراری خوبی شوی!
پدرت، قابوس!
سعید ,مرخصی ,وی ,زوجه ,مالیدن ,گویندی ,مرخصی را ,که در ,و از ,آن همه ,از آن
درباره این سایت